به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، جمع کثیری از اصحاب پیامبر(ص) همچون ابوذر، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری، زید بن ثابت، زید بن ارقم، حذیفه بن اسید، سعد بن ابیوقاص، امسلمه، امهانی، ابوهریره و انبوهی از محدثان، مورخان و مفسران بلندآوازه اهل سنت، مانند احمد بن حنبل، مسلم نیشابوری، ابنماجه، ابوداوود سجستانی، ترمذی، نسائی، طبرانی، بلاذری، ابنعساکر، فخر رازی، سیوطی، ابنحجر عسقلانی، ابن حجر مکی، حلبی و… حدیثی را به صورتهای گوناگون و با بیش و کمهایی روایت کردهاند که از دیرباز به «حدیث ثقلین» معروف بوده است. با کنار هم گذاشتن این روایات به دست میآید که اولا تعدد این قبیل روایات به گونهای است که آن را به حد تواتر و شایان اطمینان میرساند؛ و ثانیاً اختلاف متنها و کم و زیاد بودنشان نشاندهنده بیان چندباره این مضمون از زبان مبارک حضرت ختمیمرتبت(ص) است و همین مطلب به خودی خود از اهمیت موضوع حکایت میکند.بنابر روایت موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت(ع)، «ثقلین» جمع مثنای «ثقل» است و فیروزآبادی آن را به «هر شئ نفیس و گرانبهایی» معنا میکند که «باید در نگهداریاش کوشید». در عمدۀ روایات شیعه و سنی، یکی از این «ثقل»ها، قرآن کریم و دیگری اهل بیت و خاندان پیامبر اکرم(ص) معرفی شدهاند. چنانکه ابناثیر در ذیل همین حدیث مینویسد: «آن دو ثقلین نامیده شدند؛ چون به دست آوردن و عملکردن به آنها دشوار است و به هر چیز مهم و ارزشمند، ثقل گفته میشود. آن دو را به خاطر اهمیت منزلت و گرامیداشت شأنشان ثقلین نامید.» و حضرت از پیوستگی دائمی آن دو سخن گفت و مسلمانان را در پاسداری و نگهبانی از آنها برانگیخت و تأکید فرمود که در سرای دیگر من از شما در این باره خواهم پرسید.یکی از مهمترین و مشهورترین مواردی که حضرت در این باب سخن راندند، به زمانی مربوط میشود که با پایان یافتن مراسم حجهالوداع، حجاج رهسپار دیار خود بودند. تأمل در متون مختلفی که این حدیث را آوردهاند، پژوهنده را به این نکته رهنمون میسازد که حدیث مذکور در اصل جزئی از خطبهای است که هر یک از مؤلفان بنا به دلایلی، آن را به اجزایی بخش کردهاند و سپس هر کدام را در بابی نهادهاند، یا تنها به ذکر پارهای از آن مبادرت ورزیدهاند و بهندرت کسی از مورخان یا محدثان بوده که در آثارش به هیچ جزء از آن اشاره نکرده باشد. در اینجا، تنها با کندوکاو در صفحات و روایات پراکنده مجلد چهلودوم «تاریخ مدینه دمشق» نوشته ابنعساکر (۴۹۹ـ ۵۷۱ق) کوشش شده با کنار هم نهادن اجزای این حدیث، کلیتی از آن روز و فضای ایراد خطبه ترسیم شود: *** به هنگام بازگشت حاجیان از مکه، در روز هجدهم ذیالحجه، این آیه بر پیامبر(ص) درباره علی بن ابیطالب نازل شد: «یا ایها الرسول بلّغ ما اُنزل الیک من ربک: ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن» (مائده، ۶۷)، (ص۲۳۷). کاروان به منطقه جُحفه رسیده بود (ص۲۱۶). حضرت مردم را در «وادی خُم» (ص۲۱۸)، کنار برکه (= غدیر) فرود آورد. مردم ایستادند تا کسانی که پیش رفته بودند، بازگردند و دیگران به جمع بپیوندند (ص۲۲۳). آنجا پنج درخت تنومند سایهگستر بود (ص۲۱۶) و پیامبر(ص) یاران را از رفتن به کنار آن درختانِ نزدیک هم بازداشت (ص۲۱۹) تا اینکه زیرشان را جارو کردند (ص۲۱۶). آنگاه بانگ نماز جماعت سر دادند (ص۲۲۱) و در گرمای شدید، نماز ظهر خواندند. سپس سایبانی پارچهای برای حضرت ساختند تا مانع تابش آفتاب شود (ص۲۱۸). در این فاصله، مردم از ایشان کناره گرفتند؛ ولی علی همچنان با حضرت بود. [در نتیجه وقتی مردم را برای شنیدن سخنرانی فراخواندند، جمع شدنشان طول کشید. این] دیرکردن بر پیامبر(ص) دشوار آمد. به علی دستور داد که آنها را جمع کند. چون گرد آمدند، در حالیکه به علی تکیه داده بود، فرمود: «ای مردم، از تخلف و کنارهگیریتان خوشم نیامد، تا جایی که خیال کردم از هیچ درختی به اندازۀ درختی که من کنارش هستم، بدتان نمیآید!» مردم در حالیکه گریهزاری میکردند و از هم پیشی میگرفتند، به سوی ایشان شتافتند و گفتند: «ای پیامبر خدا، کنارهگیری ما تنها برای این بود که نخواستیم شما را به زحمت بیفکنیم. ما از خشم خدا و پیامبرش به خدا پناه میبریم!» حضرت از آنها خشنود شد (ص۲۲۷) و فرمود: «هان، شما صدایم را میشنوید و مرا میبینید. پس هر کس از قصد به من دروغ ببندد، جایگاه خود را به آتش [دوزخ] برده است. آگاه باشید که من پیش از شما، کنار حوض [کوثر] میروم و به فراوانی شما میبالم؛ پس روسیاهم مکنید.» (ص۲۲۲ ـ ۲۲۳) سپس حرفهای دیگر به میان آمد و چون از آنها فراغت یافت و حمد و ثنای الهی به جای آورد و ذکر و موعظه کرد، فرمود (ص۲۱۶): ـ ای مردم، گمان میکنم که نزدیک است [به سرای دیگر] فراخوانده شوم و اجابت کنم. از من پرسش و بازخواست میشود، از شما نیز خواهد شد. در آن هنگام چه پاسخی میدهید؟ گفتند: «گواهی میدهیم که رساندی، خیرخواهی کردی و کوشیدی. خداوند به تو پاداش نیکو بدهد!» فرمود: «آیا گواهی نمیدهید که معبودی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست؟ و این که بهشت حق است، دوزخ حق است، مرگ حق است، برانگیخته شدن پس از مرگ حق است، قیامت بیگمان آمدنی است، و اینکه خداوند هر که را در گور است، برمیانگیزد؟» گفتند: «آری، به اینها گواهی میدهیم.» گفت: «خدایا، گواه باش!» (ص۲۱۹). آنگاه فرمود: «آیا من از خود شما در [اداره امور]تان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آری.» (ص۲۲۰). فرمود: «آیا من بر مؤمنان از خودشان شایستهتر نیستم؟» گفتند: «آری.» فرمود: «آیا من بر هر مؤمنی از خودش سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آری.» (ص۲۲۱) سه بار فرمود: «ای مردم، ولیّ شما کیست؟» مردم نیز سه بار گفتند: «خدا و پیامبرش» (ص۲۲۳). فرمود: «علی، نزدیک بیا.» آنگاه دست او را چندان بالا برد که سپیدی زیر بغلشان آشکار شد (ص۲۲۸) و فرمود: ـ ای مردم، خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و من از خودشان بر [ادارۀ امور] ایشان سزاوارترم. فمن کنتُ مولاه، فهذا مولاه (ص۲۱۹): هر کس من مولایش هستم، علی مولای اوست. خدایا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار (ص۲۰۵)، یاورش را یاری کن و هر که از یاری او فروگذاری کند، تو هم از یاریاش فرو بگذار(ص۲۰۷). سپس فرمود: «ای مردم، من پیش از شما میروم و شما در حوض [کوثر] به نزد من میآیید؛ و چون نزدم بیایید، من از شما درباره «ثقلین» (دو چیز نفیس و گرانسنگ) میپرسم. پس بنگرید که بعد از من چگونه با آن دو رفتار میکنید: ثقل بزرگتر، کتاب خداست؛ ریسمانی که یک سمتش به دست خداست و یک سمتش به دست شما. بدان چنگ بزنید و گمراه مشوید و دگرگونش مسازید، و عترتی اهل بیتی: و [دوم] خانوادهام، اهلبیت من. خدای تیزبین آگاه به من خبر داده است که آن دو از هم جدا نمیشوند تا در حوض به من برسند.» (ص۲۲۰). جبرئیل علیهالسلام نازل شد و این آیه را آورد: «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما [به عنوان آیینی] برگزیدم» [مائده، ۳] (ص۲۳۷). عمر بن خطاب به علی گفت: «گوارایت باد ای پسر ابوطالب، صبح و شام کردی در حالی که مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی!» (ص۲۲۲) ابوهریره گوید: کسی که روز هجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد، روزه شصت سال برایش نوشته میشود و آن، روز غدیر خم است که پیامبر(ص) دست علی را گرفت و فرمود: «هر که من مولایش هستم، علی مولای اوست» و عمر گفت: «بخبخ لک یا ابن ابیطالب…» و خداوند نازل کرد: «الیوم اکملتُ لکم دینکم» (ص۲۳۳ـ ۲۳۴).منبع: شفقنا