کوفیانند حسین را همــــه دعوت کردند بعد از آن یکسره انکــار حمایت کردندظاهراً گر چه در اول بنمودند اقبـــــــال لیک زان پس بنگر کید و خداع از دنبــــالگفته بودند چو بیایی همه چیــــز آماده است باغ ها پر ثمر و خلق برت استــاده استهمه گفتند یزید ظالم و هم طاغوت است او نه قائل به خدا، منکر بر لاهوت استپس حسین وعده وفا کرد به رسم ایمــان او که خود ناطق حق بود و بیــــان قرآنحج خود نیمه رها کرد به قصد آنـــان تا دهـــد پاسخشان زود نه با فوت زمان!پیش از آن نایب خود را سویشان کرد گسیل او کسی نیست به جز مسلم، فرزند عقیلمسلم آمد که کند صحت دعویشان فاش جمـــله آماده کنـــــد بهر ورود آقاشوا اَسَف زود ز حق جملگیـــــان برگشتند در عمــــل نایب بر حقِ حسین را کشتندکرد فرمان پسر زشتِ زیاد ابن ابیــــــــه تا کُشند مسلم مظلوم و سپس هر دو بنیـــه(1)الغرض حضرت او بهر سفــــر راهی شد بهر مقصــــد به شتاب از ره بی راهی شداو در این راه به هر جا که نمودی منـــزل فکر او بود که هم حل بکند هـــر مشکلگاه توفیق نصیب دل بیـــــــدار شدی گاه قسوت به دل خیـــره و بیمـــار شدیفی المثل کرد شکار او دل پر عشق زهیـــر او بشد راهی و همره به حسین همچـــو بریراو زن و مال نهــــاد و نه چیزی برداشت همره حضرت او گشت و همه چیز گذاشتچون رسید حضرت ایشان به زمین معهود نام او بود بلاخیــــــــــز ز رب معبودچون گشادند رحیـــــل سفر خویش در آن تا نهند رنج سفر قدری از آن از برِ جــــانناگهان لشگری از سوی امیــــــر کوفه همه با دبدبه و کبر و علیـــــــق و توشهبود فرمانده ایشان امیری چون حــــــــر دل او بود ولی ز عشق علی مملو و پـُــــرپس حسین لطف نمود بر همـــة لشکریان پس بفرمود همه را آب دهند تا اسبـــــانظهر چون شد همه آماده شدند بهر نمــاز اقتدا بر پسر فاطمــــه کردند به شوق پروازبعد ازآن خواست حسین کوچ کند از آنجا لیــــک حر آمد و مانع شد و شد پابرجاگفت من مأمورم و معذور، نگذارم هرگز پاگذاری تو از این ارض به بیرون هرگزپس به او گفت حسین وای نشینــد مادر به عزایت چــــــه کنی با منت ای ناباور!حر جوابش نه بداد و به ادب با او گفت مادرم گفتی و نی مادر تو خواهـــم گفتمادرت فاطمه و خیر نساء دو جهـــــان کیست چون او به شرف در همه عالمیــــانالغرض چند صباحی همه آنجــــا ماندند گفتگو بر سر صلح، ابن زیـــــاد ترساندنداو فرستاد لعینزاده سعــــد به کربلا تا کند فیصله کارِ پسر شیـــــــــــر خداباز بحثها ز سر صلح و صفــــا شد آغاز هم گهی قهر و گهی آشتی آمد به نیـــازناگهان پیک بیامد ز سوی ابن زیاد هان بجنبید و نباید بدهید وقت به بادچیست این سستی و تأخیر و این گفت و شنود کار بیعت بستان، یا که نبرد باید بودشمر را گفت روان شو سوی میدان نبرد ابن سعد گر نتوانست تو خود باید کردزاده سعد چو دید قدرت خود زیر سؤال شد مصمم که خودش امر کند بهر قتالروز نهم چو رسید گفت که ای خیل خدا!! پس بشارت به شما باد بهشت! بی پروا (2)پس حسین گفت به سردار سپاهش عباس من به قربان تو بنگر به حرم هول و هراسپس بگو دشمن غدار چه دارد در سر از چه خواهند کنند آل علی را پرپرگر که خواهند حریم علوی پاره کنند پس بگو بهر مناجات شبی چاره کنند!خوب دانید که ما عاشق محبوب هستیم ارزش زندگی وقتی است که مجذوب هستیمپس بدادند شبی مهلتشان قوم عدو غرقه در ذکر و دعا همچو دوی در کندوهم در این شب گروهی به حسین پیوستند چون حقیقت برشان گشت عیان و رستندشمر در این شب به سراغ قمر هاشم شد ترس از صولت او، صورت حق جانب شدگفت ای عباس علی، ما و تو ایم خویشاوند دوست دارم که نه تو کشته شوی! هم پیونددست بردار تو از خارج دین یعنی حسین من امان نامه برایت بدهم، نور دو عینگفت عباس به او لعنت حق بر تو پلید خاک بر گفته تو، ای تو وفادار یزیدتو بگوئی که من از ابن علی دست کشم؟ در کنار تو و ارباب لعینت باشم؟زندگی را چه کنم بعد حسین ای ناکام؟ من نخواهم ز خدا زندگی از بعد امام!رو فریب و دغلی جای دگر مصرف کن شرم از حضرت حق، رو به سوی مصحف کنالغرض آن شب عاشر ز محرم، ابرار بود جولانگه عشاقِ خدا در شب تارهر یکی در عملی سخت به فکر فردا لیک در بین همه ابنعلی بی پرواگفت باید که بر این جمع نمایم حجت تا گزینند ره حق ز خطر با صحتپس بفرمود همه صاحبیان جمع شدند خطبه ای خواند براشان همگی گرم شدندگفت دانید همه معرکه جنگ به پاست! صبحگاهان عدو کشتن ما خواهد خواست!خوب این قوم عنود بیعت من می طلبند گر که من رد بکنم رشته جان میگسلندپس، این فرصت شب جملگی از آنِ شماست گر از این معرکه بیرون بروید حقِ شماستبعد از این خطبه نگر! ولوله ای بر پا شد عده ای راهی و گردان به سوی صحرا شدلیک آنانکه بُدند یار وفادار حسین پس، فریاد زدند با ولع و عشق و حنینای تو فرزند برومند علیّ و زهرا ما پس از تو نه بخواهیم که ببینیم فرداپس یکی گفت حسین گر به رهت کشته شوم نه به یک بار که هفتاد و سپس زنده شومباز من در صف یاران تو خواهم جنگید! من حمایت کنم از کشتن اقوام پلید!دیگری گفت اَیا ابن رسول عربی این چه حرفی است زنی! ما چه کنیم بی تو ولیقاسم پور حسن گفت که ای عمّ گرام من کجا باشم در این معرکه، کام یا ناکامگفت عمش که شهادت برایت چون است؟ گفت والله ز عسل خوبترین معجون است!گفت آری پسرم تو هم کشته شوی بعد از آنگاه که سخت چون دگران تشنه شویبعد از آن هر نفری بود به کاری مشغول گاه در صیقل تیغ، گه به نماز بهر قبولاندرین معرکه فرمانده به لب ذکری داشت اف بر دهر که بر مِهر دو دل مُهر گذاشت (3)خواهرش چون بشنیدی سخنش آه کشید گفت ای سرور خوبان خبر از مرگ دهید؟گفت آری چه کنم گر که قطا بود آزاد(4) او توانست بخوابد و یا چاره نماید دلشادخواهرم از پس این وقعه تو باشی رهبر خود نگه دار که زین پس تو باشی سروَرالغرض آن شب پر خاطره آخر طی شد خیل عشاق مهیای مدد بر وی شدچونکه صبح شد «رضا» گو که قیامت بر پاست! لشکر باطل و حق هر دو سپاهش آراست!
پی نوشت ها: 1 -دو فرزندش 2 - اشاره به گفته این سعد به هنگام آغاز حمله که : یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری 3 - اشاره به اشعار: یا دهر اف لک من خلیل... 4- اشاره به مثل : لو ترک القطا لنام